بچه زرنگ بجنورد

راه رسیدن به عشق حقیقی....راه حسین است.

بچه زرنگ بجنورد

راه رسیدن به عشق حقیقی....راه حسین است.

بچه زرنگ بجنورد

سلام من خردادی هستم....
یعنی متولد 12 خردادم....
به وب من خوش اومدی
امیدوارم بهت خوش بگذره.....
شاد و سربلند باشی...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «Scientific» ثبت شده است

۰۳
دی

این عکس مربوط به نخستین کنفرانس منطقه ای آموزش زبان انگلیسی در بجنورد به تاریخ 24 مهر 93 می باشد.
بنده به عنوان یکی از مجریان این همایش در این عکس شروع همایش را با قرائت قرآن مجید آغاز کردم و تا پایان توانستیم به بررسی و نقد کتاب های زبان دوره هفتم و هشتم و نهم متوسطه اول بپردازیم(مجموعه کتاب های پراسپکت prospect)

۱۰
اسفند

سلام دوستان عزیز...

به زودی فایل پاور پوینتی که قرار است در دانشگاه بجنورد توسط خودم ارائه بشه رو

در بلاگ قرار خواهم داد...

لطفا با دقت مطالعه بفرمایید و نظرات خود را در بهتر شدن متن و مثال هایش را در قسمت نظرات بنویسید

به 3 نظر برتر از لحاظ محتوا و به جا بودن ایرادها و اشکال ها

جوایز نفیسی اهدا خواهد شد...

ممنون از لطف همگی شما....

این ارائه قرار است حوالی اردیبهشت ماه سال آینده در دانشگاه بجنورد ارائه شود....

همچنین فایل پاورپوینت آن در تاریخ 11 فروردین 95 در بلاگ خودم یعنی همینجا قرار میگیرد...

با آرزوی توفیق برای تک تک شما عزیزان

موفق و سربلند باشید

خدانگهدار



۱۵
مهر

با سلام و ادب و احترام

آرزوی هر جوانی است که در عنفوان جوانی به خانه خدا برود و مکه و مدینه را زیارت کند.

همه ی جوانان دوست دارند شغلی خوب و پر درآمد و همچنین آبرومند کسب کند.

همه ی جوانان در آرزوی همسری مهربان و زیبا و خوش اخلاق و همه چی تمام هستند.(به خصوص دختر خانم های دم بخت)

خب اگه همه ی آرزوهای بالا را می خواهید: نمازتان را اول وقت و در مسجد بخوانید...

به همه ی آرزوهایتان می رسید...از ماشین شاسی بلند گرفته تا دانشگاه هاروارد و همچنین زندگی خوب و موفق.

من که امتحان کردم جواب داده.....در 16 سالگی به حج مشرف شدم....در رشته زبان دانشگاه دولتی پذیرفته شدم...

به زودی با بهترین دختر ایران ازدواج خواهم کرد ودارای شغلی آبرومند خواهم شد به امید خدا....


با سپاس از همراهی شما....خدا نگهدار

۱۴
ارديبهشت

میگفت تو قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...
یه آقای جوان... خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...
پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...
قصاب آشغال گوشت‌های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم..
اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون می‌خواین؟
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!
آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...
آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟
خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچه‌هام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...
خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟
جوون گفت: چرا مادر...
خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...
حواستون به دوروبریاتون باشه دوستان

۱۲
ارديبهشت

کاش همه یاد بگیریم : 

"کاش ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﯿﻢ :ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯽ 

ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﯽ 

ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﺗﻮ 20 ﺑﮕﯿﺮﯼ 

ﺟﺎﯼ 20 ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ 16 ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯿﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ . 

ﺍﺯ "ﺗﺮﯾﻦ " ﭘﺮﻫﯿﺰ ﮐﻦ 

ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﮑﻨﯽ 

ﺣﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯽ 

ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﺖ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ .. ﻫﻤﯿﻦ 

ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺴﻮﻧﺪ " ﺗﺮﯾﻦ" ﺭﻓﺘﯿﻢ، 

ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﺮﯾﺨﺖ.. ﺍﺯ 19/75 ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮑﯽ 20 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.. 

ﺍﺯ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻﺗﺮﯼ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ. 

ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺭﮎ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩ . 

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ " ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ,ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ" ﭼﺴﺒﯿﺪﯾﻢ 

ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺴﻞ ﻫﺎﯼ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ.. 

ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻣﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺟﻬﺖ ﺑﺪﯾﻢ..."


۱۱
آذر

دریافت
حجم: 1.3 مگابایت
توضیحات: ارائه شده توسط بچه زرنگ بجنورد در ساختمان فنی ومهندسی 2 روز یکشنبه 10آذر 92

۱۷
آبان

سلام ...امروز میخوام از تخصص ها و افتخاراتم بگم:

بزرگترین افتخار من عشق منه......

فقط همین و بس .....

زمانی که عشق در میان باشد......محال میگوید: تسلیم عظمت توام ...ای عشق فرمان بده.....اطاعت میکنم...


۲۰
مرداد
استادی از شاگردانش پرسید چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ 
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟... 


شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.



استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟



شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد...




سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.




سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟

آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند.

چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.


استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟


آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند! این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد...

بیایید عشق را با یکدیگر احساس کنیم.