سر کلاس فارسی عمومی بودم
آخرین جلسه کلاس بود
استاد به ما گفت: عشق چیست؟
نظر خودتون رو روی یک برگ کاغذ بنویسید و موفق باشید
من که همیشه آخر کلاس می نشستم نگاه پر معنایی به استادم انداختم.
استاد منو دید و گفت: اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید
لازم نیست برای چندمین بار این واحد را بردارید.
من نظرمو نوشتم و سریع زدم بیرون
از دوستام شنیدم وقتی رفتم بیرون استاد برگه ها رو جمع کرد و تک تک شون رو با صدای بلند خوند.
و جملاتی که جای بحث داشت رو روی تابلو می نوشت
بچه ها به من گفتن که روی برگه تو رنگ از رخسارش پرید
هرچی جمله نوشته بود یه خط کشید رو همشون و جمله منو با خطی خوش نوشت:
(عشق وسیع تر ازقضاوت ماست)
بعدش به صندلی آخر کلاس که جای من بود خیره شد و با خودش ادامه جملات منو زمزمه کرد:
(عشق برگه امتحان سفیدی است که
هر ترم خطی از غرور بر رویش کشیدی و نخواندی اش.
عشق امروز, روی صندلی آخر کلاست مرد)
تقدیم به همه ی استادان صبور و همه ی شاگردان تنبل ولی اهل دل دانشگاه های جهان
به نقل از:پسر باهوش و تنهای دانشگاه تهران