به نام خداوند آفریننده ی عشق و دوستی...
به نام خداوند آفریننده ی گل و بلبل...
به نام خدایی که تو را آفرید...
و چه زیبا تو را آفرید...
در خلقت تو کوچکترین نقص و کوتاهی وجود ندارد...
چرا که خالق تو آن کسی است که توانای داناست...
از زیبایی خیره کننده ات دلم به لرزه افتاد...
تمام بند بند وجودم شروع به جدا شدن از همدیگر افتادند...
این متن را در حالی مینویسم که اشک از چشمانم جاری است...
برای تو مینویسم ای کسی که مرا آفریدی...
از تو خواهشی دارم ....
عشق تازه ای آغاز کرده ام....
از تو میخواهم مرا به او برسانی....
بنده ای که رویش سیاه است....
تنها پناهش تویی....آری تو که از نامت جهان به لرزه می افتد...
گناه کوچک و بزرگ ندارد...
کوچکترین لغزش در برابر تو برابر با نابودی است...
چرا مرا با این همه لغزش به نابودی نکشاندی....
با کوچکترین دستور تو تمام فرشتگانت زمین و زمان را به هم خواهند دوخت...
هدف از خلقت ما چه بوده که این قدر هوای ما آدم ها را داری....
اشکم از شوق شود روانه....
دلم شکست اما جانم در امانه....
در پناه تو گنه کاران امان نامه دارند....
امان نامه ای که در سراسر کهکشان ها معتبر است...
به توکل نام اعظمت که همانا تمام جهان به این نام زنده اند.
ای جهان و ای هستی و ای کائنات ...
به نام نامی هستی بخش آغاز میکنیم قصه ی پر غصه ای را....
قصه ی زندگی انسان های خوشبخت و سعادتمندی چون 313 یار امام زمانت...
ظهور حجت ات را هر چه زودتر مهیا بفرما...
همه را عاقبت به خیر کن... .
میگفت تو قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...
یه آقای جوان... خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...
پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...
قصاب آشغال گوشتهای اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم..
اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون میخواین؟
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!
آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...
آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟
خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچههام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...
خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟
جوون گفت: چرا مادر...
خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...
حواستون به دوروبریاتون باشه دوستان
کاش همه یاد بگیریم :
"کاش ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﯿﻢ :ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯽ
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﯽ
ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﺗﻮ 20 ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﺟﺎﯼ 20 ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ 16 ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯿﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ .
ﺍﺯ "ﺗﺮﯾﻦ " ﭘﺮﻫﯿﺰ ﮐﻦ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﮑﻨﯽ
ﺣﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﺖ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ .. ﻫﻤﯿﻦ
ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺴﻮﻧﺪ " ﺗﺮﯾﻦ" ﺭﻓﺘﯿﻢ،
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﺮﯾﺨﺖ.. ﺍﺯ 19/75 ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮑﯽ 20 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..
ﺍﺯ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻﺗﺮﯼ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺭﮎ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩ .
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ " ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ,ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ" ﭼﺴﺒﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺴﻞ ﻫﺎﯼ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ..
ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻣﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺟﻬﺖ ﺑﺪﯾﻢ..."
میدونید شباهت معلم و کارگر چیه؟
هر دو کاری را به انجام می رسانند که هیچ کسی به جز خودشان توانایی انجام آن را ندارد....!!!!!!!!!!!
شما خودت میتونی یه روز بری معلم بشی....
سخته واقعا....مخصوصا اگه سر و کارت با بچه های ابتدایی و راهنمایی باشه....
اگه میتونی بری یه روز از صبح تا شب کارگری کنی....یاعلی بسم الله شروع کن....
به ظهر نرسیده میگی .....وای سرم ...وای کمرم....
روز کارگر بر همه ی کارگران عزیز و روز معلم را به همه ی معلمان عزیز تبریک و تهنیت عرض می کنم.