میگفت تو قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...
یه آقای جوان... خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفا" به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...
پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...
قصاب آشغال گوشتهای اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم..
اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون میخواین؟
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!
آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...
آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟
خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچههام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر...
خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟
جوون گفت: چرا مادر...
خانم پیر گفت: بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت...
حواستون به دوروبریاتون باشه دوستان
A sister is someone who loves you from the heart,
No matter how much you argue you cannot be drawn apart.
She is a joy that cannot be taken away,
Once she enters your life, she is there to stay.
A friend who helps you through difficult times,
Her comforting words are worth much more than dimes.
A partner who fills your life with laughs and smile,
These memories last for miles and miles.
When she is by your side, the world is filled with life,
When she is not around, your days are full of strife.
A sister is a blessing, who fills your heart with love,
She flies with you in life with the beauty of a dove.
A companion to whom you can express your feelings,
چه خوب است حس با یار بودن
در خفا دیدن شنیدن یا شکفتن
چه خوب است خنده های عاشقانه
یه وقت تند تند و شاید هم دانه دانه
من این حس را پس از چند سال دوباره
در بر یارم چشیدم عاشقانه
همینک من به آن یارم رسیدم
هماره او را از لپاش بوسیدم....
ولیکن او مرا گفت که ای دوست ...
چرا این قدر داری تو مرا دوست...؟؟؟
من او را گفتم ای یار قدیمی
تو ای دلبر و زیبای قدیمی
همیشه بایدت گفت از ته دل
دوستت دارم دوستت دارم ....نمیری!!!!
می جویمت تو را
در آرزوی آنکه بیابم تو را
که من در جست و جوی عشق
در اشتیاق لحظه ی زیبای یک سلام
وا مانده ام به خویش
گویا کسی ویران نموده آن پل زیبای بین ما را
و من ماندم این طرف باور عبور
تو سمت دیگر احساس عاشقی
پل نیست بین ما
اما صدای تو می آیدم به گوش
می خوانی ام به خویش
در جست و جوی تو اینک رها از من
می خوانمت.....
منتظرت می مانم
تا که برگردی از سفرت
هنگامی که خدا بخواهد به انسانی عظمت ببخشد
حتی بزرگترین و بالاترین مقامات در برابر این انسان پاک و مخلص تعظیم میکنند
حالا اگر این انسان قدر خودش را نداند چه میشود؟
نزول خواهد کرد و دیگر خوار و خفیف خواهد شد
ای انسان تو بزرگترین و باشکوه ترین پروژه حق تعالی هستی
قدر خودت را بدان
حتی اگر قدر خودت را تاکنون نمی دانستی
و غرق در بدبختی و مشکلاتی
فقط از خودش بخواه تا از این مشکلات به سلامت گذر کنی
اگر خدا را قبول داری فقط از او بخواه
اگر قبولش نداری
روزی روزگاری درویشی در گوشه ای از این دنیای فراخ و پهناور می زیست که تنها یک مرید داشت
روزی مریدش از او خواست:ای استاد بزرگ سوالی دارم
او گفت :بپرس اما جوابش را میدانم قبل از اینکه سوالت را بدانم
گفتم:جوابش را بفرمایید
گفت:عاشق شده ای؟
گفتم: بلی ای استاد
سر کلاس فارسی عمومی بودم
آخرین جلسه کلاس بود
استاد به ما گفت: عشق چیست؟
نظر خودتون رو روی یک برگ کاغذ بنویسید و موفق باشید
من که همیشه آخر کلاس می نشستم نگاه پر معنایی به استادم انداختم.
استاد منو دید و گفت: اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید
لازم نیست برای چندمین بار این واحد را بردارید.
من نظرمو نوشتم و سریع زدم بیرون
از دوستام شنیدم وقتی رفتم بیرون استاد برگه ها رو جمع کرد و تک تک شون رو با صدای بلند خوند.
و جملاتی که جای بحث داشت رو روی تابلو می نوشت
بچه ها به من گفتن که روی برگه تو رنگ از رخسارش پرید
هرچی جمله نوشته بود یه خط کشید رو همشون و جمله منو با خطی خوش نوشت:
(عشق وسیع تر ازقضاوت ماست)
بعدش به صندلی آخر کلاس که جای من بود خیره شد و با خودش ادامه جملات منو زمزمه کرد:
(عشق برگه امتحان سفیدی است که
هر ترم خطی از غرور بر رویش کشیدی و نخواندی اش.
عشق امروز, روی صندلی آخر کلاست مرد)
تقدیم به همه ی استادان صبور و همه ی شاگردان تنبل ولی اهل دل دانشگاه های جهان
به نقل از:پسر باهوش و تنهای دانشگاه تهران